کشتی اسیران (داستان زندگی امام حسن عسکری(ع))
نظرات خود را با ما در میان بگذارید
دست غیبی - 15 خرداد 1402
در ص ۷۵ جایی که داستان نویس، به توصیف حضرت نرجس پرداخته است، در عیان سازی سر محرمان بنظر ناخواسته پا از دایره حریم اهل حرم فراتر گذاشته است. مخاطب و خواننده این داستان فقط زنان نیستند. خوب بود داستان نویس محترمه، در چنین جاهایی از مردان مطلع و با تجربه هم کسب نظر میکرد، گرچه خود سرکار ایشان هم حتما تجربه های گرانسنگی در این حوزه دارند
تعداد صفحه:
قطع:
160
رقعی
نوع جلد:
بارکد:
شومیز
9786000813178
طول:
عرض:
21
14
ارتفاع:
آخرین چاپ:
1
1400
تیراژ:
ویراستار:
آسمان و زمين دگرگون شده و فضا در هالهاي از مه و ابر فرو رفته بود. نرجس احساس بيوزني ميکرد. درد و ضعف از جانش رفته بود. مبهوت و حيران نگاه ميکرد. موهاي بلند و انبوهش را به کناري زد. خطي از نور از گوشهي اتاق، چشمش را زد. بلند شد و هاجوواج قدم برداشت. در ميان دريايي از نور و آب شناور شد. ابرها در هوا معلق بودند. نسيم خنکي ميوزيد. ستارهي صبح طلوع کرده بود. صداي اذان بلند شده بود. نميدانست کجاست. با حيرت نگاه ميکرد. چند بار دور خودش چرخيد. ناگهان... ابرها بالا رفتند، بالا و بالاتر. سقف اتاق ديگر نبود! پرندگاني زيبا و رنگارنگ از آسمان به زمين آمده بودند. نورهاي الوان و رقصان در نگاهش ميچرخيدند. دست دراز کرد و کودک زيبايش را در آغوش گرفت. مرغهاي سفيد و پرندگان زيبا دورشان ميچرخيدند. رقصي دايرهوار شکل گرفته بود. ابر بود و ابر بود و ابر. نرجس خنديد. صداي قهقههي کودکش را شنيد. مرغها باهم آواز میخوانند.
کتاب های پیشنهادی
تازه های نشر
پر بازدید ترین