توی جنگلی پیچ درپیچ و تاریک، موش کوچولویی برای خودش قدم می زد. روباهی او را سر راه دید و با خودش گفت: «هوووم ، عجب لقمه ی چرب و نرمی!» اما رودرروشدن با روباه کوچک ترین مشکلِ موش زبل است. اصل مشکل ها در راه اند. او با یک جغد، یک مار و... وای خدا جان کمک! نه! با یک گروفالوی گرسنه روبه رو می شود.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.