این داستان دربارهٔ دخترک کبریت فروش فقیری است که در سرمای منجمدکنندهٔ شب سال نو سعی دارد تا کبریت هایش را به مردمی که مشغول خرید هستند بفروشد اما کسی به او توجهی نمی کند و او که در پایان شب یکه و تنها در خیابان باقی مانده است با روشن کردن تک تک کبریت ها و دیدن رویاهایش در نور آنها در گوشهٔ خیابان از سرما جان می سپارد.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.