«دارگوش» پسر یتیمی است که حوادث روزگار او را دست مردی مهربان، اما معلول می سپارد. او با فقر و بی خانمانی بـزرگ مـی شــود، امـا کنجـکاوی، تــلاش بی پایان و روح شرافتمندش سـبب می شــوند تـا آرزویی بـزرگ را در سـر بپروراند.دارگوش می خواهد بزرگ ترین سفال گر شهر شود. اما این هنری است که فقط از پدر به پسر می رسد. پس او برای رسیدن به آرزویش باید راه دیگری را بیابد. راهی دشوار، طولانی و پر خطر.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.