ولنسی تا به حال عاشق نشده و حالا که به بیست و نه سالگی رسیده، میترسد هرگز طعم عشق را در زندگیاش نچشید. او با مادر از خوداضیاش و خالهی فضولش، زندگی خسته کنندهای را میگذراند. تنها مایهی آرامشش کتابهای ممنوعهی " جان فاستر" و " قصر آبی" خیالیاش است. بعد، نتیجهی غافل گیرکنندهی معاینهی دکتر ترنت، ولنسی را وا میدارد تا همه چیز را از نو شروع کند. برای اولین بار در زندگی اش به ندای قلبش اعتماد میکند. خانهاش را ترک میکند تا از سیسی، آشنایی قدیمی که سخت بیمار شده، پرستاری کند و کم کم با بارنی اسنیث، جنایت کار بدنام، هم آشنا میشود. ولنسی با ملاقات آدمهای جدید و کسب تجربههای جدید، تغییر میکند و دنیای شگفت انگیز جدیدی از عشق و شادی را کشف میکند.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.