"حالا که گفتهای از احساسات و افکارم هم بنویسم، از شما میپرسم من آنوقت که با دوستانم قولوقرار میگذاشتیم باید از پدر معتادم به آنها چه میگفتم خاله پریناز؟ میگفتم پدرم دو سالی است بعضیوقتها خانه و زندگیاش را میگذارد و میرود آنجا که خاطرخواه اوست؟"
بهنام که مدتی است پدرش بیخبر خانه را ترک کرده به توصیهی خالهاش که در آلمان تحصیل میکند به نوشتن خاطرات روزمره روی آورده که یک روز صبح متوجه میشود لپتاپش نیست و نبود لپتاپش یعنی از دست رفتن حاصل ماهها فیلمنامهنویسیاش...
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.