"عشق همیشه یک برکه نیست که آدم بتواند تصویرش را در آن ببیند. اقیانوسی است پهناور که ماهیانی گوشتخوار و لجوج و یکدنده هر روز خدا در آن میمیرند بیآنکه طعم همزبانی را در آن بچشند. تکوتوک ماهیانی نیز هستند که با خیزابهایش، جزرومدهایش همسان و همذات میشوند، گرسنگی را میچشند اما زنده میمانند..." بلوای برزخ روایتی است جسته و گریخته از عشق و عدالت، عشق افلاطونی و عشق سنتی که هرکدام در نیمههای راه از نفس افتادهاند. همزمان جنایت و خیانت رد پای پررنگی از خود به جای گذارده. دیگر سو وکیل برجستهی نابینایی در شبی از شبهای بارانی برای عدالت تمام شهر را یکنفس دویده و فراسوی اینهمه گریز و گزیر، کودتایی نافرجام قربانیان زیادی را به محاق تبعید و فرار کشانده است.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.