در کتاب سوم، آنی بیخبر از عشقِ گیلبرت نمیداند که آمادهی عشق هست یا نه! "وقتش رسیده آنی با دنیای کودکی خداحافظی کند. چمدان میبندد و رهسپار دانشگاه میشود؛ جایی که در هیاهوی شهر، دوستی قدیمی منتظرش است و از مصاحبت دوستی تازه لذت میبرد. آنی خاطرات روستای اونلی را در دل پنهان میکند تا زندگی را آنگونه که خود میپسندد مزه کند؛ زندگیای سرشار از شگفتیها! از خواستگاری که بدترین انتخاب ممکن است تا فروش اولین داستانش و رویارویی با تراژدیای که درسی تلخ به او میدهد. اما وقتی آنی و دوستانش به کلبهای قدیمی نقلمکان میکنند و گربهی سیاه بداخلاقش دلشان را میدزدد، اشکها جای خود را به خنده میدهند."
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.