"چشمهای ماریه رهایش نمیکرد. رویش را به هرطرف میکرد بازهم آن چشمها را میدید و آن نگاه افسونگر را. تا به آن روز زهیر به چنین حالی دچار نشده بود و آن شب زهیر میان دو احساس سر درگم مانده بود..." زهیر، یتیمی تنها یا عاشقی دلباخته؟ راهزنی فریبکار یا تاجری مالباخته؟ زهیر اما همان بتپرستی است که با حیلهی عمویش راهی سفری تجاری میشود؛ سفری که گویا تجارت عشق به چشمهای راهزنی است که دل زهیر را به یغما میبرد و سفری که گویا تجارت آگاهی از حقیقتی است که بتِ زهیر را به پرتگاه.
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.