نگاهمان می افتد به ته چاه و نوری که برای چند لحظه مانند ستاره ای در شبی تاریک سوسو می زند. مجال ماندنمان نیست. هراسان و لرزان مثل عنکبوت از سینه ی چاه بالا می آییم و از دهانه ی آن بیرون می زنیم و بی آنکه پشت سرمان را نگاه کنیم یا گیوه هایمان را بپوشیم از چاه و کبوترهای مرموزش فرار می کنیم، اما تیغزارهای اطراف چاه...
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.