در کتاب دوم، درست زمانیکه آنی پا به دنیای بزرگسالی میگذارد، قلبها بارها خواهند لرزید و لبها بارها خواهند خندید. "آنی شانزدهساله، بالغ میشود... کمکم! چشمان خاکستریاش چون ستارگان شباهنگام میدرخشند، اما موهای آتشینش هنوز به تندی خلقوخویش است. همان دختربچهی ککیمکی یتیمخانه، حالا محبوب دلهای اهالی اونلی شده و شهرت یافته به دختری که هر روز ناخواسته گرفتار ماجرا و دردسری تازه میشود! اما آزمون واقعی شخصیتش با شروع شغل معلمی شکل میگیرد و وقتی خواندن و نوشتن و حساب درس میدهد، خود میآموزد که زندگی چنان ساده نیست و با ورود دو یتیم دیگر به مزرعه و رفتار عجیب گیلبرت با اولین پیچیدگیهای زندگی روبهرو میشود."
امتیاز 0 نفر
برای ثبت نظر، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.